loading...
عاشق خسته
وحید رسیدی بازدید : 4 یکشنبه 28 مهر 1392 نظرات (0)

 

 

 

 

پاییز که می شود
 
انگار از همیشه عاشق ترم
 
وچشمانم همه جا
 
نقش دیدگان تورا جستجو می کند
 
پاییز که می شود
 
با باد تا افقی که چشمانت
 
درآن درخشیدن گرفت
 
پیش می روم
 
و مقابلت به رقص درمی آیم...
 
پاییز که می شود
 
بی قراری هایم را ....
تو که رفتی دل من بی سر و سامان نگاهت
 
همچو یک تشنه که در آرزوی قطره آبی
 
میکشد این و سو و آن سو، تن بی جان خودش را 
 
گشته آواره و صد حیف
 
نداری خبر از حال نزارم
 
که بهارم،دل پاییزی من را
 
لایق وصل گل عشق نداند
 
و که داند ؟
 
که در این خلوت بین من و رویای تو صدها گل احساس شکفته ست
 
اشک بر...


من رویا دارم
رویای من "بوسه" ای ست
وقت خواب
وچشمانی که وقت بیداری نگاهم کند  
  رویای من کوچک نیست
به اندازه تمام هستی بزرگ است
یک بوسه ویک چشم
چیز کمی نیست !

------------------------------------------------------------------------------------
من خیره نشسته ام ...
من خیره نشسته ام به نام تو...
من اینجا آتش گرفته ام و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..
سکوت کرده ای.. 
با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..
نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..
نمی دانی..
و باز هم نمی دانی..
نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..
.
دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و.. 
می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت.. 
خسته ام ..
و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی...
 

 




با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم ؟؟؟؟

من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره ؟؟؟

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره .........؟؟؟

بهترین سخنان برای عشاق





دلـــــــــــــــم تنگهــــــــــــــ....

وقتی نمیدونی تو دلت چی میگذره !

وقتی نمیدونی از این دنیای لعنتی چی میخوای!

وقتی قبل از اینکه چیزی رو بخوای اون چیز نابود میشه !

وقتی همهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باهات قهرند!

وقتی نفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرین شده ای !

چه دلیلی داره که ارزوییـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ داشته باشی؟

 چه دلیلی داره چیزی رو دوستـــــــــــــــــــ داشته باشی ؟

چه دلیلی داره به زندگیــــــــــــــــــــــ ادامه بدی؟

 


 




باور تلخ نبودنت...

تاوان کدامین اشتباه بود؟

تو گفتی بمان و من ماندم...

اکنون که تو رفته ای...

من در کوچه های تنهایی به انتظار برگشت تو به بی کسی

خود خیره شده ام...

و نمیدانم اخر چه خواهد شد...

میروی و من نگاهت میکنم...

تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو...

یک عمر برای گریستن وقت دارم...

 اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست...

                و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم

 




حس تو ، نبض تو ، دست تو ، خاطره شد
عشق تو ، یاد تو ، اسم تو ، خاطره شد
مثل یه قصه زیبا ، مثل یه خواب کوتاه
من اسم تو گذاشتم قشنگترین اشتباه
 






من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش




سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز

 

تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز

 

.

 

.

 

.

 

مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن ، نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

 

زندگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست ، بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن.

 

.

 

.

 

.
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع

 

غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!

 

.

 

.

 

.
دوستت دارم
شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!

 

.

 

.

 

.
با تو زمستان هم لحظه ها شکوفه می زنند انگار که هر ثانیه آغاز بهاری است

 

برای رسیدن به ” تو “

 

.

 

.

 

.

 

آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست

 

.

 

.

 

.

 

آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم

 

.

 

.

 

.

 

کاش میشد در سایه ی مژگانت ، لحظه ای به تماشای دریای خوشرنگ چشمهایت می نشستم

 

.

 

.

 

.

 

زندگی ابرهایی است با نام وفا  میریزد به جویی به نام صفا

 

میرود به رودی به نام عشق  میرسد به دریایی به نام وداع

 

.

 

.

 

.
جانا ز دست عشق تو ، یک دم نباشد راحتم / هر شب خیالت را کشم ، ای ماه تابان در برم

 

.

 

.

 

.
مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم!!!

 

.

 

.

 

.

 

بی تو آغاز می کنم من روزهای زرد را / اشک و آه و ناله ها و درد را

 

می نویسم بی تو بودن های من پایانم است / بی تو حامل می شوم اندوه و اشک سرد را

 

.

 

.

 

.
روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم اکنون خود را می جویم، او را می یابم

 

.

 

.

 

.
من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم

 

.

 

.

 

.

 

سرنوشتم اگر اینست که می بینم حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟

 

آی خط خوردگی صفحه پیشانی من! این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟

 

.

 

.

 

.
از لحظه های طی شده حظی نبرده ایم / خودرا  به دست  شاید و اما  سپرده ایم

 

بشمار لحظه لحظه ی  عمر  گذشته را / هر چند ســـــال بود  همانقدر  مرده ایم

 

.

 

.

 

.

 

گفتی به ماه نگاه کن یاد من باش به یاد لحظه های سرد من باش

 

انگار روزو شبم بی ماه نمیشه به خدا یادتم بی ماه همیشه

 

.

 

.

 

.
تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده…


قهوه ی تلخ عشق را
شکر می ریزیم
من هم می زنم
تو هم می زنی
ناگهان تقدیر …
همه چیز را …
بر هم می زند…
::
::
نگران شب هایم نباش …
“تنها” نیستم …
“بالشم” …
“هق هق سکوتم” …
“قرص هایم” …
“پاکت سیگارم” …
“لرزش دستانم” …
همه هستن
::
::
همه مرا به خنده های با صدا می شناسند، این بالش بیچاره ، به گریه های بی صدا !



ﺍﻣﺸﺐ ﺩﻟﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ،ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﺮﯾﺪ ﻭ
ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﯿﺴﺖ

::
::
ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﻭ، ﺍﺯ ﻣﻦ
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﻬﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ
::
::
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯾﮑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﺵ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﮑﺴﺖ
ﺗﻮﺳﺖ، ﭘﺲ ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ
ﺑﮕﺮﯾﺪ

“ﮐﻮﺭﻭﺵ ﮐﺒﯿﺮ”




نبخشیدمت
ولی فراموشت کردم…
همیشه به همین سادگی از آدمای بی ارزش می گذرم

::

::
بهت گفتم عاشق نشم بهتره
شنیدی ولی راهمون این نشد
بهت گفتم اما یه لحظه چشات
من عاشق شدم حتی غمگین نشد
بهت گفتم عاشق نشم بهتره




ای قطار ، راهت را بگیر و برو ! دیگر نه کوه توان ریزش دارد و نه ریزعلی پیراهن اضافه ، دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست

.

.

.

من بودم ، تو و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد

.

.

.

دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !

.

.




بوی دلتنگی میدهم…
حتی بهار هم پیله ی تنهایی ام را به روی پروانه هایش نمی گشاید . . .
::
::
تنهایی استخوان سوز است ، حتی در عاشقانه ترین ساعتها . . .
::
::
شب من پنجره ای بی فردا / روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل / ماهی ام ماهی دور از دریا . . .
::
::
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی . . .
::
::
همیشه آدم وقتی به همدیگه فکر میکنن که تنها میشن
کسی واقعا عاشقه که وقتی همه پیششن
به اونی فکر میکنه که رفیق تنهایی هاشه . . .




شب بود باران نمی بارید……….شکوفه لبخند نمی زد…………
اولین شب بود و پی اش هزار شب و پیشش هیچ شب…………..از آسمان برف می آمد و تو نگاهت را در کوله باری خواستنی گذاشتی و عزم رفتن کردی………
فاصله ی نگاه تو تنها به اندازه ی یک نت بود………نه یک پرده…….تنها نیم پرده………..دیگر اشک هایم هم برایت حرمت نداشت……………
به پنجره((ها))
کردم…………….چقدر برف….:.((عزیز امشب نرو برف هم بهانه ای است برای نرفتتنت………))
و تو ………….ساده حتی بی هیچ لبخندی یا حتی کلامی رفتی……….. و امروز فردای دیشب……………………عجب فاصله ی نگاهمان را زیاد کردی…………. ********
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…




احساس
چقدر دور تر از احساسم ایستاده ای!
از این فاصله
تو ،
حتی صدایم را نمی شنوی 
چه برسد به دلتنگی!




پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم
اگر نمی آیی
اینقدر پنجره ها را زجر ندهم
چشم هایم به جهنم…
::
::
خوش به حالِ تو ؛
که عاشق نشدی!
تا بسوزی در عذاب ِ گفتن ِ یک شعر کوتاه…
برای معشوقه ای که گوشش بدهکار نثر های تو هم نبود




بنویسید بعد مرگم روی سنگ * با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

اینکه اینجا خفته در این گور سرد * بودنش را هیچ کس باور نکرد

******نوشته های روی سنگ قبر******

چو رخت خویش  بر بستم از این خاک     همه گفتن با ما اشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر        چه کفت و با که گفت  و از کجا بود

******نوشته های روی سنگ قبر******

وصیت نامه ی عشق

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در

طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد

دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست

داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند

همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا

بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب

بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد


 

اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی

اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی

تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم





 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند

 



.

یک روز زندگی به روشن بینی،بهتر از صدسال عمر در تاریکی است







دلتنگم

 


به امید تو دل به آسمان بسته ام ،
 به یاد تو به آسمان نگاه میکنم ،
 میبینم ستاره ها را،
میشمارم تک تک آنها را…
به عشق تو شبها را تا سحر بیدار می مانم
، مینویسم درد دلم را ، تا فردا برایت بخوانم .
به هوای تو به آسمان تاریک خیره میشوم تا شاید چهره ماه تو را ببینم.
واقعیت این است که دلم برایت تنگ شده ،
حقیقت این است که دلم به انتظار دیدن تو نشسته.
دلتنگم عزیزم ، دلتنگ چشمهایت ، گرفتن دستهای مهربانت .
به لحظه ای می اندیشم که بتوانم پرواز کنم و به سوی تو بیایم ،
انگار که رویایی بیش نیست.
تازه فهمیده ام که چقدر تو برایم عزیز و مقدسی ای سرچشمه خوبیها و پاکیها.
به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شده ام ،
چشمهای بهانه گیر ، دستهای خالی ، شانه های پر از نیاز ، نه یک لحظه ، نه یک روز حرف از یک عمر دلتنگیست.
انگار عمریست که دلتنگم ،
ساده تر میگویم دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی .
ترانه عشق در گوشم مرا به یاد لحظه های قشنگ در کنار تو بودن می اندازد،
 گاه می اندیشم به لحظه های دیدار ، گاه میترسم از لحظه های دور از تو بودن .
حرفهای قشنگت را
، درد دلهای شیرینت را که در قلبم مانده برای خودم زمزمه میکنم،
تکرار میکنم تا احساس کنم تو برایم میخوانی قصه عشق را.
دلتنگم ،
 به امید تو دل به آرزوها بسته ام ،
 به یاد تو ترانه عشق را زمزمه میکنم ،
 میخوانم و میدانم که دلت همیشه با من است.
میخواهم امشب در کوچه پس کوچه ها سرگردان قدم بزنم ،
 تا طلوع به من سلامی دوباره گوید و باز بنشینم در انتظار دیدن تو ،
 و باز ببینم تو را و بگویم که دوستت دارم.
یک غروب دیگر و یک شب پر از دلتنگی ،
 کار ما عاشقان همین است ،
دلتنگی و انتظار ،
 اما در مرام ما بی وفایی نیست عزیزم.
به امید تو ای همنفس با تو نفس میکشم و با هر نفس عاشقانه میگویم که دوستت دارم عزیزم.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 137